شعر

شعر « فریدون مشیری)

دلم میخواست بند از پای جانم باز می کردند که من تا روی بام ابرها پرواز می کردم از آنجا با کمند کهکشان تا آستان عرش می رفتم در آن درگاه درد خویش را فریاد میکردم که کاخ صد ستون کبریا لرزد مگر یک شب ازین شبها ی بی فرجام ز یک فریاد بی هنگام به روی پرنیان آسمانها خواب در چشم خدا لرزد دلم میخواست دنیا رنگ دیگر بود خدا با بنده هایش مهربان تر بود ازین بیچاره مردم یاد می فرمود دلم میخواست دنیا خانه مهر و محبت بود دلم میخواست مردم در همه احوال با هم آشتی بودند طمع در مال یکدیگر نمی بستند مراد خویش را در نامرادی های یکدیگر نمی جستند ازین خون ریختن ها فتنه ها پرهیز می کردند چو کفتاران خون آشام کمتر چنگ و دندان تیز می کردند چه شیریناست وقتی سینه ها از م هر کنده است چه شیرین است وقتی آفتاب دوستی در آسمان دهر تابنده است چه شیرین است وقتی زندگی خالی ز نیرنگ است دلم میخواست دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه می کردند در این دنیای بی آغاز و بی پایان در این صحرا که جز گرد و غبار از ما نمیماند خدا زین تلخکامی های بی هنگام بس میکرد نمی گویم پرستوی زمان را در قفس میکرد نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان می داد همین ده روز هستی را امان می داد دلش را ناله تلخ سیه روزان تکان میداد دام میخواست عشقم را نمی کشتند صفای آرزویم را که چون خورشید تابان بود میدیدند چنین از شاخسار هستیم آسان نمی چیدند گل عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند به باد نامرادی ها نمی دادند به صد یاری نمی خواندند به صد خواری نمی راندند چنین تنها به صحراهای بی پایان اندوهم نمی بردند دلم میخواست یک بار دگر او را کنار خویشتن می دیدم به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم دلم یک بار دیگر همچو دیدار نخستین پیش پایش دست و پا میزد شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هو میکرد غم گرمش نهانگاه دلم را جستجو می کرد دلم میخواست دست عشق چون روز نخستین هستی ام را زیر و رو میکرد دلم میخواست سقف معبد هستی فرو میریخت پلیدی ها و زشتی ها به زیر خک میماندند بهاری جاودان آغوش وا میکرد جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا میکرد بهشت عشق می خندید به روی آسمان آبی آرام پرستو های مهر و دوستی پرواز میکردند به روی بامها ناقوس آزادی صدا میکرد مگو این ‌آرزو خام است مگو روح بشر همواره سرگردان و نکام است اگر این کهکشان از هم نمی پاشد وگر این آسمان در هم نمیریزد بیا تا ما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم به شادی گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد