فرجام رویای ازدواج با دختر پولدار

فرجام رویای ازدواج با دختر پولدار

در یک مجلس پارتی باهم آشنا شدیم و برای اولین بار به اصرار او لب به مشروبات الکلی زدم. روزی که او را به پدرم نشان دادم با لبخندی گفت: خوب شکاری زده ای و از ظاهرش معلوم است خانواده پولداری دارد. من تحت تاثیر حرف های پدرم ارتباط خودم را با این دختر خانم ادامه دادم و دلبسته او شدم اما افسوس که به بیراهه رفتم و سرنوشتم تباه شد.
روزنامه خراسان: اردشیر در دایره اجتماعی کلانتری سناباد مشهد افزود: پدرم کارمند است و ۲برادر و یک خواهر دارم. ما زندگی معمولی داریم و پدرم همیشه می گوید در این دوره زمانه باید زرنگ باشی و با دختری از خانواده پولدار ازدواج کنی تا مشکلی در زندگی نداشته باشی. البته مادرم با این حرف مخالف بود و می گفت روزی انسان دست خداست و نباید دل به مال و ثروت کسی ببندی.

پسر جوان آهی کشید و گفت: ترم دوم دانشگاه بودم که به پیشنهاد یکی از دوستانم وبدون اطلاع خانواده ام به یک مجلس پارتی رفتم. در آن جا با ساناز آشنا شدم و او پس از این میهمانی شیطانی حتی مرا با خودروی شخصی خود به منزلمان رساند. ارتباط عاطفی بین من و ساناز روز به روز بیشتر می شد و او که ادعا می کرد پدرش در کار توزیع و پخش اقلام بهداشتی و آرایشی فعالیت می کند بیشتر روزها به دنبالم می آمد تا برای چند مشتری جنس ببریم.

افسوس که نمی دانستم دختر مورد علاقه ام چه کار می کند و در واقع حرص و طمع ازدواج با دختری پولدار چشم هایم را به روی واقعیت های زندگی بسته بود.حدود ۵ماه از این ماجرا گذشت و همراه خانواده ام به خواستگاری دختر مورد علاقه ام رفتیم. اما خانواده ام با دیدن پدر و مادر او و تحقیقاتی که انجام دادند مخالفت شدید خود را با این ازدواج اعلام کردند.

در این شرایط من که در عالم رویاهای خود، آینده باشکوهی را به پشتوانه ثروت پدر این دختر ساخته بودم ارتباطم را با او قطع نکردم و با خانواده ام سر ناسازگاری گذاشتم. حتی تصمیم داشتم به تنهایی و بدون حضور پدر و مادرم برای ازدواج اقدام کنم. اما امروز سرم محکم به سنگ زمانه خورد و نتیجه اشتباهات خودم را دیدم.

اردشیر افزود: من و ساناز داخل خودروی او نشسته بودیم که پلیس ما را متوقف کرد و در بازرسی از داخل خودرو و کیف دستی دختر مورد علاقه ام چند بسته کریستال وشیشه کشف شد. باورم نمی شد چه می بینم و هرچه گفتم که از این موضوع بی اطلاع هستم فایده ای نداشت و ماموران هر دوی ما را دستگیر کردند.

تمام بدبختی هایم از آن میهمانی شیطانی و حرص و طمعی که به ثروت فردی ناشناس داشتم آغاز شد و آتش لج بازی با پدر و مادرم آن را شعله ورتر کرد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد